a weary mind

گاهی آدم‌ها از جایی به بعد تکراری می‌شن…
نه اینکه عوض نشن، بلکه دیگه چیزی برای گفتن ندارن.
حرف‌هاشون، رفتارهاشون، حتی حضورشون یه جور خستگی توی دل آدم می‌سازه؛
خستگی از تکرار، از پیش‌بینی‌پذیری، از بودنِ بی‌معنا.
و اون‌وقت نفرت، بی‌صدا اما عمیق، توی وجودت ریشه می‌کنه…
از یه جایی به بعد، آدم‌ها بزرگ‌تر نمی‌شن؛ذهنشون فرسوده می‌شه، آرزوهاشون کمرنگ، باورهاشون شکسته.
به‌جای رشد، شروع می‌کنن به عقب رفتن، به خاموش شدن.
دیگه درگیر ساختن نیستن، انگار خسته‌ن از فکر کردن، از فهمیدن.
ذهنی که روزی می‌خواست پرواز کنه، حالا فقط دنبال یه تکرارِ امن می‌گرده.
بعضیا خودشون آدم‌ها رو از خودشون دور می‌کنن…
بی‌صدا، بی‌بحث، فقط عقب می‌رن.از رویاهاشون دست می‌کشن، چون باورشون دیگه نیم‌سوز شده.
تلاش می‌کنن، اما نه از ته دل؛ فقط برای رفعِ تکلیف.
و ما؟ ما معمولاً اونا رو نمی‌بینیم…
نمی‌خوایم باور کنیم که اون آدم، اون آدمی که برامون خاص بود، حالا اینطوری شده...ما فقط ظاهر تلاشش رو می‌بینیم و می‌گیم:

«نگاه کن چقدر قوی مونده!»

در حالی‌که اون درونش مدت‌هاست خاموش شده…
و از یه جایی به بعد، حتی اونم همه رو از خودش دور نگه می‌داره.چون یاد گرفته سکوت، امن‌تر از توضیح دادنه…
#company_night
دیدگاه ها (۳۹)

You are still at your first point

COMEBACK VPOP

و آن‌گاه که زبان از گفتن بازمی‌مانَد، موسیقی آغاز می‌شود…می‌...

مانگا شیاطین خوب پارت ۱

یه کاربرد دیگه اینترنت ملی همینه !!!می تونی اونی که نمی خواد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط